اشعار شهریار
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
خورشید روی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو ندارد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنهٔ دل تاب رفو ندارد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد
اشعار شهریار
اشعار شهریار
با شهریار بی دل ساقی به سرگرانی است