اشعار سهراب سپهری برای پروفایل درباره خدا و زندگی

اشعار سهراب سپهری

اشعار سهراب سپهری برای پروفایل اشعار درباره خدا اشعار در مورد زندگی گزیده ای از اشعار با معنی فارسی دانلود شعر سهراب در مورد عشق شعرهای دلتنگی شعر پاییز جملات کوتاه اشعار در مورد مرگ شعر  اهل کاشانم xvc jidi sivhf s ivd

در این مطلب گزیده ای از اشعار عاشقانه کوتاه و بسیار زیبای سهراب سپهری را آماده کرده ایم، برای مطالعه این متن های زیبا در ادامه با سایت تفریحی مرد بامرام همراه باشید.

شعر ناب سهراب سپهری

بهترین چیز

رسیدن به نگاهی است

که از حادثه عشق تر است

اشعار خاص سهراب

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان

خواهد بود

زندگی خالی نیست

مهربانی هست،

سیب هست،

ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین

مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

به سراغ من اگر می‌آیید،

پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است

پشت هیچستان رگ‌های هوا پر قاصدهایی است

که خبر می‌آرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک…

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.

چترها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است . . .

دود می خیزد ز خلوتگاه من

کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟

با درون سوخته دارم سخن

کی به پایان می رسد افسانه ام ؟

زندگی نیست بجز عشق

بجز حرف محبت به کَسی

وَر نه هر خار و خَسی

زندگی کرده بَسی…

زندگی نیست بجز نم نم باران بهار

زندگی نیست بجز دیدن یار

زندگی نیست بجز عشق

بجز حرف محبت به کسی

ورنه هر خار و خسی

زندگی کرده بسی

زندگی تجربه‌ی تلخ فراوان دارد

دو سه تا کوچه و پس کوچه

و اندازه‌ی یک عمر بیابان دارد

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد

در این فرصت کم!؟

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

زندگی حس غریبیست

که یک مرغ مهاجر دارد …!

ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ،

ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ؛

ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭﯼ ﮐﻪ پر ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ،

ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ!؟

ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ پیوﺳﺖ!؟

ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ!؟

ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ:

ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ،

ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ!

ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ!؟

ﺗﻮ ” ﺧﺪﺍ ” ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ…

ﻭ ” ﺧﺪﺍ “

ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ…

لحظه‌ها را دریاب …

زندگی در فردا نه

همین امروز است …

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

پنج وارونه چه معنا دارد ؟

خواهرم کوچک این را پرسید!

من به او خندیدم.

کمی آزرده و حیرت زده گفت :

روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم !

گفت دیروز خودم دیدم

پسر همسایه پنچ وارونه به مینو می داد

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدمش و با خود گفتم

بعدها وقتی غم ،

سقف کوتاه دلت را خم کرد

بی گمان می فهمی

پنج وارونه چه معنا دارد

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق

زندگی چیزی نیست که

لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

هوش من

پشت چشمان او آب می شد …!

ایمان بیاورید

به خدایی که به پیچک فرمود:

“نرده را زیبا کن”

آب را گل نکنیم

در فرودست انگار کفتری می خورد آب

یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید

یا در آبادی کوزه ای پر می گردد

آب را گل نکنیم

شاید این آب روان می رود

پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی

دست درویشی شاید

نان خشکیده فرو برده در آب

زن زیبایی آمده لب رود . . .

اشعار معنوی سپهری

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی…

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.




زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

شب آرامی بود

 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟


مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا


لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم


زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است


وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

!!!هیچ


زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند


شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است


زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد


تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

 

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود


تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.



برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو


تمام گامهای مانده اش با من


منم زیبا


که زیبا بنده ام را دوست می دارم


تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید


ترا در بیکران دنیای تنهایان


رهایت من نخواهم کرد


رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود


تو غیر از من چه میجویی؟


تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟


تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم


تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کن


که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم


طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت


که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که


وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد


تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.


که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت


وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم


مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟


هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟


که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور


آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.


این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرابا قطره اشکی


به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم


لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم


غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟


بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است


قسم بر عاشقان پاک با ایمان


قسم بر اسبهای خسته در میدان


تو را در بهترین اوقات آوردم


قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من


قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور


قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد


برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو


تمام گامهای مانده اش با من


تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید


ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد




كفش‌هایم كو،


چه كسی بود صدا زد: سهراب؟


آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ


مادرم در خواب است


و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر


شب خرداد به آرامی یك مرثیه از روی سر ثانیه‌ها


می‌گذرد


و نسیمی خنك از حاشیه سبز پتو خواب مرا می‌روبد


بوی هجرت می‌آید


بالش من پر آواز پر چلچله‌هاست


صبح خواهد شد


و به این كاسه آب


آسمان هجرت خواهد كرد


باید امشب بروم


من كه از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت كردم


حرفی از جنس زمان نشنیدم


كسی از دیدن یك باغچه مجذوب نشد


هیچكس زاغچه ای را سر یك مزرعه جدی نگرفت


من به اندازه یك ابر دلم می‌گیرد


وقتی از پنجره می‌بینم حوری


دختر بالغ همسایه پای كمیاب ترین نارون روی زمین


فقه می‌خواند


چیزهایی هم هست، لحظه‌هایی پر اوج


(مثلاً شاعره‌ای را دیدم


آنچنان محو تماشای فضا بود كه در چشمانش


آسمان تخم گذاشت


و شبی در شب‌ها


مردی از من پرسید


تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟)


باید امشب بروم


باید امشب چمدانی را كه به اندازه پیراهن تنهایی من


جا دارد، بردارم،


و به سمتی بروم


كه درختان حماسی پیداست،


رو به آن وسعت بی واژه كه همواره مرا می‌خواند


یك نفر باز صدا شد: سهراب!


كفش‌هایم كو؟


بهترین اشعار عاشقانه شعر عاشقانه برای عشقم بلند نو کوتاه برای همسر شعر زیبای شاد غمگین


شعر عاشقانه بلند


تا در ره عشق آشنای تو شدم


با سد غم و درد مبتلای تو شدم


لیلی‌وش من به حال زارم بنگر


مجنون زمانه از برای تو شدم


وحشی بافقی


 

 

زیباترین اشعار عاشقانه


فاش می گویم و


از گفته خود دلشادم


بنده عشقم و


از هر دو جهان آزادم


حافظ


 

 

شعر عاشقانه زیبا و کوتاه


ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟


که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟


هوشنگ ابتهاج


 

 

متن عاشقانه ادبی


خبرت هست که


بی روی تو آرامم نیست


طاقت بار فراق


این همه ایامم نیست


سعدی شیرازی


در این مطلب گزیده ای از اشعار کوتاه و بسیار زیبای عاشقانه، رمانتیک و احساسی را آماده کرده ایم، برای مطالعه این متن های زیبا در ادامه با مطلب بهترین اشعار عاشقانه برای عشقم بلند و کوتاه برای همسر همراه باشید.


عکس نوشته اشعار محمد علی بهمنی اشعار کوتاه شعر نو تک بیت های گاهی دلم برای خودم تنگ میشود متن های قشنگشعر دوستم داری hauhv lplnugd filkd


اشعار خاص و عاشقانه

من زنده بودم اما انگار مرده بودم

از بس که روزها را با شب شمرده بودم

یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که

او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم

یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم

از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم

در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد

گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم

وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد

کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم


در این مطلب گزیده ای از اشعار عاشقانه کوتاه و بسیار زیبای محمد علی بهمنی را آماده کرده ایم، برای مطالعه این متن های زیبا در ادامه با مطلب اشعار محمد علی بهمنی به همراه اشعار کوتاه و تک بیت های ناب همراه باشید.